معنی باس ، بم

حل جدول

باس ، بم

صدای کلفت


باس

صدای بم

لغت نامه دهخدا

باس

باس. (اِخ) ژرژ. نام دریانورد انگلیسی که بوغاز معروف به «باس » را در تاسمانی بسال 1798 م. کشف کرد و این تنگه بنام او باقی ماند.

باس. (اِخ) در شمال خاوری منوجان [جیرفت] در راه ریگان که در سه منزلی بندر هرموز است دو شهر باس و جکین در همسایگی یکدیگر واقع بود و هر کدام مسجد و بازاری جداگانه داشت. (ترجمه ٔ سرزمین های خلافت شرقی لسترانج ص 340).

باس. (اِخ) نام تنگه ای است در حدود تاسمانی (استرالیا)، که بوسیله ٔ ژرژباس در 1798 م. کشف شده وبهمین مناسبت بدین نام شهرت یافته است. رجوع به قاموس الاعلام ج 2 ص 1196 شود.

باس. (اِ) قدیم در مقابل حادث. (برهان) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). قدیم که باش نیز گویند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ دساتیر 234). و آن جزو اول باستان است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمعنی کهنه و قدیم از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مؤلف). || زارع. کشاورز. (ناظم الاطباء).

باس. (فرانسوی، اِ) قسمتی از یک قطعه ٔ موسیقی که آهنگ آن در منتهای پستی و کوتاهی نواخته شود. || نام دیگری که سابقاً به ویلن سل داده شده بوده است. || در موزیک های نظامی این لغت اصطلاحاً در مورد نوعی از شیپورهای خاص معروف به ساکسورن داده میشود.


بم

بم. [ب َ] (ص، اِ) صدای پر و بانگ بلند که از تار و رود و جز آن برآید، مقابل زیر که آواز باریک باشد. (ناظم الاطباء). صدای پر و بانگ بلند که از نقاره و رود برآرند، در مقابله ٔ زیر باشد که به معنی آواز باریک. (غیاث). آواز بلند مقابل زیر، بام مشبع آن، و ظاهراً گلبام که لغتی است در گلبانگ مرکب از این است. (آنندراج). نوای درشت. نوای سیم کلفت. آواز ستبر. ثقل. حدت. (یادداشت مرحوم دهخدا). آوای درشت و خشن آدمی و ساز، صدایی که در یک واحد زمان ارتعاشاتی کمتر از صدای زیر در فضا ایجاد کند. (فرهنگ فارسی معین). پست، مقابل تیز. مقابل زیر:
باز چون بلبل بی جفت به بانگ آمد زیر
باز چون عاشق بیدل به خروش آمد بم.
فرخی.
تا بود شادی جائی که بود زاری زیر
تا بود رامش جائی که بود ناله ٔ بم.
فرخی.
گرفته بادا مشکین دو زلف دوست بدست
نهاده گوش به آوای زیر و ناله ٔ بم.
فرخی.
گهی بلبل زند بر زیر، و گه صلصل زند بر بم
گهی قمری کند از بر، گهی ساری کند املی.
منوچهری.
ور بلبل را گسسته شد زیر
بربست غراب بی مزه بم.
ناصرخسرو.
برتر از مدیح تو سخن نیست
کس زخمه نکرد برتر از بم.
خاقانی.
بر لب جام اوفتاد عکس شباهنگ بام
خیز درون پرده ساز، پرده بر آهنگ بم.
خاقانی.
چون دل داود نفس تنگ داشت
درخور این زیر بم آهنگ داشت.
نظامی.
نه بم داند آشفته سامان نه زیر
بنالدبه آواز مرغی فقیر.
سعدی.
- بم و زیر، بانگ بلند و کوتاه باهم:
ز می بلبله گونه ٔ گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت.
اسدی.
چون در آن قصر تنگ بار شدیم
چون بم و زیر سازگار شدیم.
نظامی.
آوازه در سرای بیفتد که خواجه مرد
وز بم ّ و زیر خانه پر آه و فغان شود.
سعدی.
به رسم هند گوناگون مزامیر
به جانها بسته اشکال از بم و زیر.
امیرخسرو.
- زیر و بم، بم و زیر. رجوع به زیر و بم در ردیف خود شود.
|| سیم ساز که صدای درشت دهد. (فرهنگ فارسی معین).

بم. [ب ُم م] (ع اِ) بوم، که جغد باشد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس).

بم. [ب َم م] (معرب، اِ) تار سطبر بلندآواز از تارهای رود. (منتهی الارب). وتر و تار ستبر از تارهای مزهر. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس). رودستبر. (دهار). نام زفت ترین تار بربط. (از مفاتیح). ج، بُموم. (منتهی الارب) (دهار). و رجوع به بم شود.

بم. [ب َ] (اِ) آوای حاصل از زدن با کف دست نیک ناگشاده بر سر کسی. حکایت صوت با کف دست که اندک انگشتانش فراهم آمده باشد بر سر کسی زدن. || عمل با دست زدن به سر کسی به قوت. (ناظم الاطباء). سرچنگ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی. (غیاث). ضرب دستی که به زور تمام بر سر کسی زنند، وبا لفظ زدن و خوردن مستعمل. (از آنندراج). بام. بامب. بامچه. بامبه (در تداول مردم قزوین):
سوی رود و سرود آسان روی لیکنت هر دوران
سوی محراب نتوانند جنبانیدنت بر بم.
ناصرخسرو.
عمامه ز بم کرده ورم بر سر قاضی
آموخته تار است عرم بر سر قاضی.
ملاحیدر ذهنی (در هجو قاضی افضل).
کیست آن مورد صدبم که شودصدپاره
کله از آهن اگر وضع کنی بر سر آن.
شفائی (از آنندراج).
- بم خوردن، ضرب دست خوردن از کسی. با کف دست ناگسترده بر سر خوردن از کسی:
چو قوال موجش زده کف بهم
غم از نغمه ٔ زیر او خورده بم.
ملاطغرا (از آنندراج).
- بم زدن، ضرب دست زدن. با کف دست که نیک نگسترده باشد زدن بر سر کسی:
از آن هریکی بانگ بر جم زدی
اگر دم زدی بر سرش بم زدی.
هاتفی.
عارضت بمها زندبر سر رخ خورشید را
سنبلت سرپا زند بر کون مشک اذفری.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).

بم. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس. سکنه ٔ آن 233 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و گاورس و خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ معین

باس

بم ترین صدای مرد در موسیقی، بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر. [خوانش: [فر.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

باس

ویژگی صدای بم مرد،
(اسم) خوانندۀ مرد که صدای بم دارد،
(اسم) قسمتی از قطعۀ موسیقی که این خواننده اجرا می‌کند،
(اسم) مجموعه‌ای از خوانندگان گروه کر که صدای بم مردانه دارند،

فرهنگ فارسی هوشیار

باس

عذاب، قوت ودلیری فرانسوی نر آوا بم ‎ بیم، سختی، دلیری (اسم) بمترین صدای مرد مقابل سیرانو. (اسم) قوت دلیری شجاعت، خشم غضب، عذاب سختی شدت، بیم خوف.

معادل ابجد

باس ، بم

105

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری